سخنی چند با یک تن از جوهر شناسان
امان معاشر،خبرنگار آزاد امان معاشر،خبرنگار آزاد

    درشهر زیبا و همیشه بهار ونکوور کانادا هموطنی بنام همایون ایشان همراه با فامیل خود زندگی دارند .خدمات فرهنگدوستانه این فامیل توجه جمعیت دوستداران هنر موسیقی را به خود جلب نموده  اکثرهنر مندان افغانی که از گوشه و کنار جهان به مقصد اجرای کنسرت ، سیاحت ویا عیادت دوستان در این شهر تشریف بیآورند،  یکی از اعضای  خانوادۀ همایون ایشان میزبان و مهماندار آنها میباشد .

    به مقصد آشنایی هنر دوستان با محترم همایون ایشان، از او پرسشهایی داشتم  که توجه شما را به آن جلب مینمایم .

 

خبرنگار !شما خود را معرفی کنید.

     من همایون ایشان استم همرا با خانمم شیما جان ، دو دختر ویک پسرم از سال 1996 به این سو در این شهر زندگی داریم.

     محترم همایون ایشان ! قسمیکه از  فو تو هاییکه همراه با هنر هند فقید افغانستان مرحوم احمد ظاهر بدست دارید  معلوم میشودشما روابط نزدیک و دوستانه با آن مرحوم داشتید. لطف نموده خاطرات تانرا از دوستی خویش با احمد ظاهر  مرحوم برایم قصه کنید.

تشکر آقای معاشر ! قبل از آنکه قصه  درد آور وغم انگیز را در رابطه آغاز کنم فردی  بیادم آمد که گفته است !

ناله دارم چند خواهم پنهان تر کشم                                        

سینه میگوید تنگ آمدم فریاد کن

 

    احمد ظاهر صدا داشت با عشق !

    احمد ظاهر  شهید پاداش عشقی بود که در سینه داشت . دوستداران صدای گیرا و دلنشین  او بیشتر صدای حنجره صاف و رسای او را آویزه ی گوش میکنند و کمتر به شعله های عشقی که در سینه داشت می اندیشند.

    عشق او اگر نا مریی بود اما آثارش  محسوس بود. احمد ظاهر بر عکس زهر فروشان سجاده نشین که بنام خدا جیب مردم را خالی میکنند، هر کجا دستی بنام خدا بسویش دراز میشد هر چه در جیب میداشت بدامن او میریخت.

آغا صاحب! کدام خاطره از سخاوت احمد ظاهر را بیاد  دارید؟

 جواب : بلی یادم است آنروز که با هم بودیم و با هم از کافه قرغه دو باره آهنگ شهر کردیم ، او در مقابل دوا فروشی کوته سنگی از موتر پایین شد و من در موتر منتظرش بودم زمانیکه از پله های دوا خانه پایین آ مد زن ژنده پوشی با طفل علیل و ناتوانش جلو او ایستادند.من که دور از آنها و بداخل موتر بودم حرفی از آنها نشنیدم اما دانستم که زن گدا دست نیاز به سویش دراز کرده و شاید چند افغانی یا چند پولی به او صدقه کند. او چنین کرد و باز آمد و پشت جلو موتر قرار گرفت و راهی شهر شدیم. زمانیکه از چار راهی پوهنتون گذشتیم متوجه شدکه بنزین موتر رو به خلاصی  است . پیش رفت و در تانک تیل بریکوت توقف کرد تا چند لیتر بنزین به موتر بریزد، پیاده شد و لحظه ی بعد متوجه شدم مثل اینکه چیزی را گم کرده باشد  به هر جیبش  دست می برد و چیزی  را نمی یابد . دوباره برگشت ، از من بیست افغانی خواست و در موتر بنزین ریخت . از او پرسیدم ! جیبت را کیسه بر زده ؟  گفت نه، چیزی نشده ، آنچه بود به زن گدا دادم ، پرسیدم آنهمه پولها را ؟ گفت : بلی  ( او بنام خدا طلب کرد هر چه در جیب داشتم دادم).

سوال: به فکر شما چقدر پول بود؟

جواب: پولی که در جیب داشت اندک نبود و تا جاییکه من حدسش زدم بیش از دو وسه هزار افغانی بودکه در آن وقت پول زیاد بود. من آنرا در موقع   تصفیه و حساب رستوران دیده بودم که در جیبش می ماند.

    یا آن زمانیکه تقویم سال 1354خورشیدی را اعلان میکرد و ما بعد از گرم جوشی های کنسرتش در مزار با یاران هنرمندش ، خلیل راقب ،استاد ننگیالی و استاد اسمعیل در راه  باز گشت به کابل ساعتی در سالنگ توقف نمودیم و دوستان میل پنیر آشاوه کردند. اما احمد ظاهر  بهای پنیر را در کیسه نداشت ، گویی او به در بار علی رفته بود تا دولت هنرش را به گدایان و مهاجرین  آن درگاه  بخش کند و خود با جیب خالی و سینه سر شار از عشق و ارادت بر گردد.مرحوم احمد ظاهر چنین سخاوت های بیشمار داشت. خداوند غریق رحمت شان کند.

در شبهای شاد مانی جشن استقلال  او با صدای خوش و رسای خود برای هزاران زن و مرد  در کمپ وزارت مالیه به وجد وطرب آوازمی خواند، من پول  کنسرت شبانه اش را همه روزه از مدیریت عمومی خدمات بر میداشتم و بدستور و تصمیم خودش  نخست قسمت معین انرا به نوازندگان واشخاص مستحق و نیاز مند که خودش تشخیص کرده بود ، میرساندم و آنچه باقی  می ماند  به او تفویض میکردم.

سوال ! آغا صاحب سید همایون ایشان! قسمیکه همه میدانیم از هنر مندان محبوب  امروزی محترم فرهاد دریا پروژه یی را بنام "کوچه " روی دست دارد که از آن مدرک به اطفال افغانستان کمک می کند . روابط  مرحوم احمد ظاهر با اطفال چگونه بود؟

جواب:احمد ظاهر شفقت خاص نسبت به اطفال وطن داشت . اوبه اطفال معصوم آوازمیخواند و در بین اطفال از خود وبیگانه ، غنی و فقیر ، شهری و دهاتی فرق و امتیاز قایل نبود . او چهره ی خاک آلود آن اطفال برهنه پا و ژنده پوش را که دیگران از خود دور می کردند چنان به گرمی و الفت در آغوش میکشید و گونه های چرکین شانرا می پوسید که گویی "رشاد" جان را در آغوش داشت  و به رویش به مهر پدری بوسه میزد .

 سوال! احمد ظاهر به چه علاقه زیادتر داشت؟

جواب!

احمد ظاهر دلباخته طبعت بود و گاه گاهی چنان محو  تماشای  ماه وستارگان آسمان  دامان کشاده و دشتها و کوه ها ، جویبار ها و زیبایی طبعت میشد که صدای کس را نمی شنید و هر گاه او را بنامش صدا میزدند چنان تکان می خورد که پنداری از خواب گران یکه خورد است .

سوال !  شما فضیلت های  احمد ظاهر را چگونه می بینید؟

جواب: وصف این همه نیکویها و فضیلت های پسندیده  انسانی از منبع نا مرئی سیراب میگردد که به چشم جلوه نمی کند اما آثارش محسوس و ملموس است . این چشمه چشمۀ فیاض است که فیضش به همه میرسد مگر در بعضی سینه ها چنان تراکم میکند که در تنگنای سینه نمی کنجد و سینه فریاد می کشد .

    این فریاد ها گاه از حنجره ی که آنرا صدا میگویند و گاه از کلک خامه بروی صفحه منقوش میگردد که آنرا شعر میگویند.

شعر و موسیقی زمانی بگوش دلها می نشیند که از کانون فیاض عشق برخیزد و پیام آور عشق باشد این چنین ناله و فریاد ها ماندگار است و هرگز خاموش نمی شود .

آغا صاحب! شما  مرگ نا بهنگام مرحوم احمد ظاهر را چگونه تصور میکنید؟

جواب :من تصور میکنم کسانیکه  احمد ظاهر را کشتند به خطا گمان کردند که او مرده است ( مرده آنست که نامش به نیکویی نبرند) احمد ظاهر در قلب من همیشه زنده است

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما


July 22nd, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری